تولد مامانی
سلام کوچولوی عزیزم خیلی وقته واست ننوشتم عزیزم یکمی مشغول بودم و نفهمیدم روزا چطوری گذشت دو روز پیش تولدم بود پسرم پارسال جشن نگرفتم و بعدا پشیمون شدم البته منظورم از جشن یه مهمونیه کوچیکه که هر سال بود بجز پارسال امسال تصمیم گرفتم به افتخار وجود توام که شده جشن بگیرم رفتیم توی پارک و اونجا جشن گرفتیم خیلی خوش گذشت توام حسابی وول خوردی فکر کنم اثرات کیک بود آره مامانی؟ البته این روزا به حدی تکون می خوری که گاهی نگرانت میشم میگم شاید اذیتی شاید جات خوب نیست می دونم که منم زیادی تکونت میدم ببخش دیگه عزیزم گاهی یادم میره یه عزیز کوچولو تو دلم دارم بابایی یه کادو خوشگل بهم داد که الان با اون دارم واست می نویسم دستش ...
نویسنده :
مادر دردانه
11:29