دردانه من و بابا حمیددردانه من و بابا حمید، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دردانه مادر

تولد مامانی

سلام کوچولوی عزیزم خیلی وقته واست ننوشتم عزیزم یکمی مشغول بودم و نفهمیدم روزا چطوری گذشت دو روز پیش تولدم بود پسرم پارسال جشن نگرفتم و بعدا پشیمون شدم البته منظورم از جشن یه مهمونیه کوچیکه که هر سال بود بجز پارسال امسال تصمیم گرفتم به افتخار وجود توام که شده جشن بگیرم رفتیم توی پارک و اونجا جشن گرفتیم خیلی خوش گذشت توام حسابی وول خوردی فکر کنم اثرات کیک بود آره مامانی؟ البته این روزا به حدی تکون می خوری که گاهی نگرانت میشم میگم شاید اذیتی شاید جات خوب نیست می دونم که منم زیادی تکونت میدم ببخش دیگه عزیزم گاهی یادم میره یه عزیز کوچولو تو دلم دارم بابایی یه کادو خوشگل بهم داد که الان با اون دارم واست می نویسم دستش ...
24 تير 1393

ماه رمضان

سلام پسرم دیروز با هم رفتیم دکتر تا جواب آزمایش و سونو رو به دکتر نشون بدیم. خدا رو شکر همه چیز خوب بود و قلب مهربونت منظم می زد. فقط حیف که خیلی کوتاه صدای قلبتو شنیدم. زود گوشی رو از رو شکمم برداشت   ولی همونشم غنیمت بود عزیزم. خدا رو هزاران بار شکر که همه چیز خوب بود. فرزندم این روزا احساس آرامش بیشتری دارم و دوست دارم روزی بزرگ بشی و شرایط زندگیمونو واست خوب توضیح بدم. شاید دوست دارم اونا رو خصوصی خصوصی بهت بگم. فقط واسه اینکه یاد بگیری چطور زندگی کنی.  امروز ماه رمضان شروع شده. حس خوبی دارم. نمی تونم روزه بگیرم به خاطر تو جوجه کوچولو که تو شکمم هستی، اما عاشق لحظه های افطار ماه رمضانم. خیلی حس معنویت داره...
8 تير 1393

واکسن

سلام جوجه عزیزم خیلی دلم می خواست زودتر واست بنویسم اما این چند وقت همش بی حالم. انگار داری بزرگ می شی عزیزم بازم زود گرسنه ام میشه. بلند شدن واسم خیلی سخت شده و خیلی اوقات نمازم رو نشسته می خونم. دوشنبه هفته قبل سرکار حالم بد شد. فشارم به شدت افتاد. همکارم خیلی لطف کرد و با من تا خونه اومد. می ترسید موقع رانندگی باز حالم بد شه. دست گلش درد نکنه.  امروز رفتم واکسن کزاز زدم که اگه یهو زخمی شدم مشکلی واسه جوجه کوچیکمون پیش نیاد. یه تصمیم تقریبا مهم هم امروز گرفتم که امیدوارم بعدا از این تصمیمم خوشحال بشم.  پسر گلم با بابایی رفتیم واست لباس نگاه کردیم جقدر زیبا بودن. دوست داشتم همه رو واست بخرم.  بابایی این روزا یکم س...
1 تير 1393
1